ما عادت کردیم به سوگهای بی انتها، و دردهای بی پایان
چه می شود گفت و چه می توان کرد
یک روز آتش به جان می افتد و روز دیگر سیل
چه دردیست کشتی که در دریا به آتش افتد
و خانه ای که درخشکی به آب
هر دو جان کاهند و درد آور ، هر دو غم می شوند و می بارند بر چشم جامعه ای که بزرگتر ندارد جامعه ای که رها شده در ظلم و ستم و ولنگاری . جامعه ای که جز آقا و آقازاده برایش مهم نیست.
و تنها نقطه به دور از آتش و آبش همان خانه های آقازاده هاست
به خدا درد است و از هر طرف بخوانی درد است
روز ,آتش ,ای ,یک ,درد ,جامعه ,یک روز ,ای که ,جامعه ای ,درد است ,روز آتش
درباره این سایت